" بمان "
آمدنت را يادم نيست.
بيصدا آمدي بي انکه من بدانم
بي اجازه ماندي بي انکه من بخواهم
اما اکنون ذره ذره ي وجودم ماندنت را تمنا ميکند
مهمان نا خوانده ي قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم
بمان براي باور من که لحظه لحظه ي زندگي خويش را با تو پيوند زده ام
بمان که سخت دوستت دارم
بيصدا آمدي بي انکه من بدانم
بي اجازه ماندي بي انکه من بخواهم
اما اکنون ذره ذره ي وجودم ماندنت را تمنا ميکند
مهمان نا خوانده ي قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم
بمان براي باور من که لحظه لحظه ي زندگي خويش را با تو پيوند زده ام
بمان که سخت دوستت دارم